امیر علی امیر علی ، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره

امیر های مادر

باز آمد بوی ماه مهر 94-95

اول مهر سال تحصیلی 94-95 آغاز شد و طبق معمول  داداش امیراحمد صبح زود اماده شد و به پیش بابابزرگ و مامان بزرگ رفت و  بعداز رد شدن از زیر قران کریم با سرویس به سمت مدرسه حرکت کرد من هم بعد از رفتن داداش ،از خواب بیدار شدم و با شور و ذوق یونی فرم مدرسه را پوشیدم و به طبقه بالا پیش بابابزرگ و مامان بزرگ رفتم مامان بزرگ مرا بوسید و از زیر قران رد نمود سپس همراه بابا جون و مامانم به سمت مدرسه رفتیم دوستان سال قبلم را دیدم و از همه مهمتر معلم کلاس اولم خانم دیلیمی عزیز را . سپس به کلاس دوم رفتیم و سر جاهایمان نشستیم بعد از دادن برنامه هفتگی و کتابهای درسی کمی زودتر از روزهای بعد به خانه برگشتیم ...
31 شهريور 1394

ماموریت ورزشی مامان جون به زنجان

حدودا یکی دو ماهی میشد که من به همراه مامان جون هفته ایی دو روز اشنبه و چهارشنبه به مجتمع ورزشی داراب شهرستان ساری می رفتیم تا زیر نظر مربی بصورت تخصصی تمرینات ورزشی رشته امادگی جسمانی را انجام بدهند بعد از تمرین و  تست گرفتن خانم مربی ،مامانم برای رده سنی سوم یعنی 37-41سال انتخاب شدند مسابقات در شهر زنجان بود تمرینات ایستگاهی و مقاومتی خیلی خوب بود اما دو 500متر واقعا به نفس و آمادگی جسمانی خیلی عالی نیاز داشت. واقعا نفس گیر بود  تا اینکه زمان مسابقات فرا رسید   مامان خیلی دلشوره داشت چون اولین بار بود که بدون ما به مسافرت چند روزه می رفت خیلی برنامه ریزی کرد تا بتونه بدون ما به ماموریت بره ...
31 شهريور 1394

مهمانی ویلای ما، همکاران مامان جون

مامانم برای روز سه شنبه 17 شهریور از قبل برنامه ریزی کردند تا همکارانشون به ویلای ما بیایند البته همه همکاران خانمشان که 14 نفر هستند را تو گروهی که در تلگرام دارند ، دعوت کردند اما متاسفانه همکاران غرب استان نتونستند تشریف بیارین  و یک تعدادی هم لطف کردند و به مهمانی تشریف آوردند از روز قبل که خاله جون و عزیزجون اینا رفته بودند مشهد ،عرفان به خونه ما امدند کلی باهم بازی کردیم اما عرفان  بنده خدا که تازه از اردوی مشهد امده بودند کمی تب داشت شب تا صبح تب و لرز کرده بود مامانم غروبی اونو برد بیمارستان شفاپیش خونمون اما با این حال شب تا صیح بالای سرش نشسته بود و پاشویه اش می کرد تا اینکه نزدیکای صبح حالش...
31 شهريور 1394
1